صبحی به رنگ گنبد طلا؛ روایت دل‌های عاشق در روز زیارتی امام‌رضا(ع) گردهمایی ۸۰۰ نفر از برگزارکنندگان همایش جهانی شیرخوارگان حسینی در حرم رضوی نصب ۲۰۰ پنکه مه‌پاش در مسیر منتهی به جمرات همسر شهید جمهور: رئیسی مفهوم اقامه عدل را در عمل معنا کرد ۱۸ اندرز زندگی‌ساز اقدامات برجسته دولت شهید رئیسی در تسهیل سفر‌های زیارتی گنبد حرم مطهر امام‌رضا(ع) سیاه‌پوش شد (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴) با دل سپرده به رضا(ع)، تا شهادت رفت + فیلم اطلس جغرافیایی راهبردی دفاع مقدس رونمایی شد دیدار با دریای عمیق معارف اسلامی در صحیفه سجادیه انگشتر عقیق تو در خون تپیده بود روایت یک سوگ دسته‌جمعی بدعادتمان کردید آقای رئیس‌جمهور شهید رئیسی اخلاق و تقوا مسئله اولش بود اموال مسروقه موزه شاه نعمت‌الله ولی بازگردانده شد خدمت خالصانه آیت‌الله رئیسی به شهادت ختم شد اعلام ویژه‌برنامه‌های حرم مطهر رضوی به‌مناسبت روز زیارتی امام‌رضا(ع)، فردا (چهارشنبه، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) «نوسان»، نمونه‌ای موفق از برنامه‌سازی در حوزه مقاومت عطر حرم امام رضا (ع) در موصل پیچید | استقبال گرم عراقی‌ها از کاروان مهر رضوی + فیلم کاپ قهرمانی تیم ملی والیبال به موزه آستان قدس رضوی اهدا شد
سرخط خبرها

بی خیالی زیر بمباران

  • کد خبر: ۱۲۷۵۵۴
  • ۰۷ مهر ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۵
بی خیالی زیر بمباران
از دست پدر شاکی بودم، اما نه به خاطر ترس، چون وضعیت ترسناک بمباران غرب کشور بیمناکمان نکرده بود.

از دست پدر شاکی بودم، اما نه به خاطر ترس، چون وضعیت ترسناک بمباران غرب کشور بیمناکمان نکرده بود. پدرم زن و سه بچه اش را با خود به سربازی آورده بود. به علت وضعیت جنگی، دو سال و چهار ماه هم خدمت کرد و به نوعی خدمت کردیم.

بااین حال، غربت و دوری از مشهد بود که من هفت ساله را می‌آزرد نه زندگی در هراس بمباران. ما بچه‌ها درک درستی از این ترس نداشتیم و حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم پدر و مادرم هم کم وبیش ترسی نشان نمی‌دادند. مادر اولش نگران شده بود؛ به گمانم نه بابت جنگنده‌های دشمن که بیشتر، از رویارویی با برخی اهالی آن منطقه؛ محیط ناشناخته‌ای که مردمانی از همه اقوام را در آن پیدا می‌کردی.

صحبت‌هایی ناخوشایند درباره اتفاق‌های هولناکی مطرح بود که گروهک‌ها در کردستان رقم زده بودند. یک اتفاق هم شاید بر نگرانی مادر اثرگذار بود. روزی که زن‌های همسایه برای نمی‌دانم چه کاری دور هم جمع می‌شوند، بین برادرم و یکی از بچه‌های کوچه دعوایی کودکانه در می‌گیرد.

مادر به عادت مشهدی‌ها شوخی و جدی، لعنتی به صدام می‌فرستد یا چنین چیزی! زنی از همسایه‌ها که ظاهرا گرایشی به گروهک‌ها داشته، اعتراض می‌کند که چرا خطای بچه را پای صدام می‌نویسی!

در هر صورت در ادامه زندگی در غرب کشور، مهمان نوازی کرد‌ها و خصوصا مهربانی صاحب خانه مان مایه دل گرمی شد. خیلی از مرد‌های کرد محله برای ارتش ایران می‌جنگیدند و خلاصه چیزی از ترس در خانه مان به یاد ندارم. یک بار با پدر به مرکز شهر رفتم.

فکر کنم سرما خورده بودم که به یک درمانگاه شبیه این بیمارستان‌های صحرایی رفتیم. از آن محیط برزنتی که بیرون زدیم، آژیر وضعیت قرمز در شهر پیچید و من و پدر کف یک جوی سیمانی پناه گرفتیم. این کودک هفت، هشت ساله درک درستی از خطر نداشت.

مثل برادر کوچک ترم که یک بار رفته بود نان بخرد. ناگهان همه، از نانوا و مشتری، مغازه را خالی کرده بودند و او لابد خوشحال از خلوت شدن صف، منتظر مانده بود نانش را بگیرد! پدرم سراسیمه خودش را رسانده و او را بغل کرده و جایی پناه گرفته بود.

تنها ترس جدی‌ای که به خاطر دارم، مال ته تغاری خانواده بود. دست شویی توی حیاط بود و ته تغاری آنجا نشسته بود که باز جنگنده‌های عراقی سر رسیده بودند. دیوار صوتی شکست و برادرم از وحشت جیغ زده بود.

بعد که مادرم او را به زیرزمین آورد تا در امان باشد، برادرم اصرار داشت هواپیما رفته توی گلوش! انگار از جیغی که زده بود گلوش می‌سوخت و خیال می‌کرد جنگنده دشمن حنجره اش را زخمی کرده. بالأخره آن بیست وهشت ماه تمام شد، اما در پایان داستان هم باز به شکل عجیبی خبری از ترس نبود.

قطعنامه امضا شد، اما عده‌ای خائن با پشتیبانی دشمن به خاک خودشان حمله کردند. اخباری که دهان به دهان می‌گشت مردم بومی را هراسان کرده و از منطقه رمانده بود، ولی ما به جای افزودن به ترافیک تاریخی جاده‌ها در محله خلوت شده ماندیم. خائن‌ها که تار و مار شدند و مدتی بعد از آنکه اهالی به شهرشان برگشتند، ما راهی مشهد شدیم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->